X
تبلیغات
خاطره ای از پیاده روی بین نجف تا کربلا - سجاده ای پر از یاس خاطره ای از پیاده روی بین نجف تا کربلا - سجاده ای پر از یاس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28 ، 4:20 عصر
نزد ابلیس مرگ هیچ یک از مؤمنان، از مرگ فقیه محبوب تر نیست . [امام صادق علیه السلام]
خاطره ای از پیاده روی بین نجف تا کربلا

سه روز قبل اربعین راه افتادیم
بعد نهار و
تا 30 کیلومتر پیاده روی ودر ادامه
 باز خود را به تیر برق 50 رسونیدم
بعدش خوابیدیم
بعداز  نماز صبح شروع کردیم
تا ظهرچه لحظاتی بودن با اون حال دلم میخواست همه لحظه هارو ثبت کنم اما سخت بود
باز تا شب راه رفتیم کم کم حالم و پا درد بیشتر شد خدا خیر خانم دکتر و مسئول گروه یا زینب و همسروشون بده
بازم از محبت های همه گروه مخصوصا خانم اقا سید و سید بزرگوار نور بخش سپاسگزارم

اما بد بیمار شدم من سینه پهلو کردم
تب و لرز اون لحظات خواب و هز یان و لرز ز یر چند تا پتو
چه حالی داد
پا درد
مریض
تب دار

تا روز سوم
ظهر به خاطر اینکه همراهم دوست عزیزم پاشون آسیب دید
دوتایی مجبور شدیم
گروه رواز تیر 750ترک کنیم و با ماشین که گیر نمیامد بریم کربلا

توی دلم غصه بقیه راه بود و این طرفم دوست عزیزم مصدوم کنارم بود

ی ماشین 10 تا تیر چراغ برق رو آوردمون و پیادمون کرد

دوباره راه افتادیم و یکی دو ساعت باز راه رفتیم ولی دیگه امکانش نبود
تصمیم گرفتم به هر ترتیبی بود وسیله گیر بیارم دوستمو ببرم کربلا
ی جورایی جا موندم
15 کیلومتری رو سواره رفتیم
بعد تا اول شهر
با ماشینی که  پلیس برامون گرفته بود
  مجانی یعنی صلواتی رفتیمتا ورودی کربلا
وسط چهاراهی اول ورودی به کربلا باز به پلیس گفتیم


وبرامون وسط خیابون صندلی گذاشتن و از موکب اب و چایی گرفتن و
با ماشین رئیسشون فرستادن وسط شهر
اما بیسیم زدن ورئیس پلیس گفتن با ید وسیله دیگه باید بقیه راه رو برید بازم پیاده شدیم
بعد گروه بعدی پلیس یه ماشین گرفتن که این بار
ماشین حرم بود
اونم با ی خادم
خادم حرم حضرت عباس
این خادم اسمش ابو علی بود
ابو علی گفت
شما کی هستید که
اقا منو فرستاده
بیام با ماشینش
ببرمتون نزدش
چند بار هی تکرار میکرد وآبی که برای خادم ها می برد به ما داد و میگفت

ماشین ابو فاضل ×راننده خادم ابو فاضل× اب برای خادم ابو فاضل و همه در اختیار زائر ابو فاضل

ما هم فقط شبنم اشک داشتیم و خجالت زده عمو بودیم تا خیابان میثم تمار
رسوندن مارو و گفتن باید از یه راهی ددیگه برن تا بتونن وارد حرم بشن
پیاده کرد مارا

اما از پشت ماشین دو کابینه حرم عمو ی خادم پیاده شد که ابو علی گفت سید این زوار ببر تا مقصدشون

و به ما قول داد اگز تا یکشنبه بمونیم مارو اختصاصی ببره حرمو نشون بده

که وقت دست نداد خلاصه با اقا سید که اسمشون سید احمد موسوی بود یواش یواش رفتیم

تا در حسینیه بین راه چای و رشته و شیرینی و ابمیوه هم صرف شد
(اینو یکی از دوستان که براشون تعریف کردم فرمودن (آقا با شما پس خصوصی کار داشته)
تا دم در هتل مارو رسوند
خلاصه رسیدیم هتلی که قرار بود توی حسینیه ای که کنارش بودساکن بشیم
به دوستم عرض کردم
کاش عمو کارو تموم می کرد
میگفت به جای حسینیه
برید توی ی اتاق استراحت و
اینها
بعد یک مرتبه صاحب هتل گفت بیاین پاسپرت هاتونرو بدین  تا هماهنگ کنیم
گفتم اقا حسینیه کجاست
ما بریم
گفتن نه نمیشه
اخم ما رفت تو هم
گفتم چرا؟
گفت شما میرید توی ی اتاق
تا دوستانتون برسن
اونجا باشید
تا بعد

قربان وفایت عمو چه کردی با ما
همه چیو فراهم کرد آقا
دوستم همش صلوات میداد
میگفت خانم سادات
دارم یه جورایی میترکم
یعنی چه خبره
گفتم چیزی نیست کریم هستند دیگه
مگه میشه نزدیکشون باشی چیزی بخواهی روتو پس بزنن
کرامت تا آخر سفرزیادبود که عرض کنم
شبش استراحت کردیم فرداش رفتیم زیات
اونم دوبار هردو حرم عمو و ارباب
عجب حال و هوایی داشتیم


در حضور عمو سرمون به زانوش احساس می شد
جای همه مشتاقان خالی





کلمات کلیدی :